معنی از ذرات بنیادی اتم

لغت نامه دهخدا

بنیادی

بنیادی. [ب ُ] (ص نسبی) اصلی. (فرهنگستان) (فرهنگ فارسی معین).


ذرات

ذرات. [ذَرْرا] (ع اِ) ج ِ ذرّه:
انعامش از شمار گذشته است و چون توان
ذرات آفتاب فلک را شمار کرد.
خاقانی.
جمله ٔ ذرات عالم گوش گشت
تا تو فرمائی هر آن فرمان که هست.
عطار.
هست آن ذرات جسمی ای مفید
پیش این خورشید جسمانی پدید
هست ذرات خواطر وافتکار
پیش خورشید حقایق آشکار.
مولوی.
ذرات صغار هوائی، آنچه که از اجسام ریز در آفتاب ِ از روزن افتاده دیده شود.. || ذرات صغار صلبه، ذره ها که بعقیده ٔ بعض طبیعیون جسم مرکب از آنهاست. ذرات ناریه؛ ذره های آتشی.


اتم

اتم. [اَ ت َم م] (ع ن تف) تمامتر. کامل تر.
- بوجه اتم ّ، بوجه اکمل.

اتم. [اُ ت ُ] (ع اِ) زیتون برّی. لغتی است در عُتُم. (منتهی الارب).

اتم. [اَ ت َ] (اِخ) نام وادیی است. (منتهی الارب). و صاحب مراصدالاطلاع آرد: الاتم بکسر اوله و ثانیه، اسم واد.

اتم. [اَ] (اِخ) جبل حرّه بنی سلیم و گفته اند پشته ای است از غطفان که بین غطفان و بین مسلخ قرار دارد و آن از منازل حجاج کوفه است و تا مکه نه میل مسافت است.

اتم. [اَ ت َ] (ع مص) شکافته شدن دو درز مشک و غیره پس یک درز گردیدن. (منتهی الارب). واشکافته شدن دوال که در مشک دوخته باشند. || بریدن. || مقیم بودن بجای. بودن به جایی. || درنگی کردن. (منتهی الارب). درنگی. || کاهل شدن. کاهلی.

فرهنگ عمید

ذرات

ذره
* ذرات آلفا: (فیزیک) ذراتی هستند دارای بار مثبت الکتریکی که از رادیوم ساطع می‌شوند،

فرهنگ فارسی هوشیار

بنیادی

(صفت) اصلی.

معادل ابجد

از ذرات بنیادی اتم

1827

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری